جوونای دهه شصتی

خدایا گناهکارم میدانم... اما تو از من بگذر، گناه دارم!
  • ۰
  • ۰

سعادتمندی

اگه یک میلیارد یهویی به من برسه نصفشو میدم به امور خیریه!!

حتما این جمله رو چندباری در طی زندگی از آدم های گاها "جوگیر" شنیدیم. خب معلومه با این تفکر من هزار تومنم بهت نمیدم چه برسه یک میلیارد [از طرف خدا با نگاهی هه وار!]

فکر کردی بخوام به فقرا و خیریه و انجمن حمایت از بیماران صعب العلاج و مدرسه سازای انتهای زاهدان و کپر نشینا و اون مادره که سه تا بچه داره تو حلبی آباد داره لباس مردمو میشوره بدم، انقد در توانم نیست که بیام اول تورو با یک میلیارد ذوق مرگ کنم بعد با ندای درونی بیام توی وجود تو بگم آفرین ماشالله نصفشو تو بده به اینا؟!! بعدم ماه عسلی ، بیست و سی ای یا یک برنامه ازینا که مجری پرچونه داره تورو دعوت کنه بگه از حس و حالت بگو و توام باد کنی و بگی وظیفم میدونستم، ما انسانیم و آخرشم یه سلبریتی یا نامزد انتخاباتی (الان تنورشون داغه و د بچسبون) بیان باهات عکس بگیرن و تو فن پیج های اینستاگرام برات کپشن بزنن این آدم چه ها که نکرد؟!!! [بازم از طرف خدا با نگاهی بیشین بینیم باو!]

همه اینارو گفتم که بگم مشتی، پسر خوب، دختر خوشگل خدا همونیه که شیشه را در بغل سنگ نگه میداره. تو برو خود را باش... یعنی تواضع و بخشندگی خوبه کمک به دیگران خوبه اما اول خودت بعد کسی! توضیحات مفصلش بماند وقتی دیگر ولی "خودخواهی" خیلی جاها ""فضیلت"" محسوب میشه :)

یه فلش بک دیگه بزنم به بچگیامون... چه آرزویی داری؟؟ میخوام خوشبخت شم!!! جمله کلیشه ای که هیچوقتم تعیین نکردیم چه میزان و با چه کیفیتی! اصلا تعریف نکردیم به نثر روان ننوشتیم و نخوندیم خوشبختی چیه! سعادت چیه! که همه کم دارن یه سر نمیزنن و صدامونو نمیشنون میگن کم سعادتیه ماست!!! [ارواح عمه محترمتون. این دیگه از طرف نویسنده بود نه خدا :دی]

حالا حرف اصلیم چیه، چمه! چی میخوام بگم؟؟

میخوام بگم سعادت و خوشبختی در گردشه! حتی موفقیت. اینا اجاره ای هستن و هیچکس مالک مطلق نیست و مدام مثل اجاره خونه های مستاجرینِ دل خسته (نویسنده اشاره ریزی به خود دارد) باید پرداخت بشه! یعنی بهای سعادت و موفقیت و حال خوبه و خوشبختیه، بی وقفه باید پرداخت شه! 

و اما روش جالبی داره به طوری که شما از هر درآمد و پولی که بدستت میرسه 10 درصدش رو باید برگردونی به منابع انرژی و اعتقادیِ مد نظرت! حالا یکی اعتقاد داره در راه خدا یکی اعتقاد داره به پرداخت نقد به امور خیریه یکی بصورت اقلام به فقرا یکی دودستی نقد میده به حوزه یکی میبره کلیسا، یکی نذرش میکنه با غذا و قس علی هذا... 

حالا... اگه یک میلیون درآمدت باشه حاضری صد هزار تومنش رو به این امور برگردونی؟؟!! اگه جوابت مثبت باشه که میگم چه اتفاقاتی میفته و اگرم جوابت منفیه بهت بگم رِفیق، اگه این اجاره بهای موندن روی زمین و نفس کشیدن و حال خوبه رو نپردازی اونوقت خدا، کائنات، کارما، آسمون و زمین و هرچیزی که بهش اعتقاد داری این مبلغ رو ازت میگیره ! حالا به هرنحوی شده :) چون این مبلغ چه بخوای چه نخوای مال دیگران و این دنیاییه که توش هستی. حالا یا اشغالش کردی یا داری به نحو احسن ازش بهره میبری. هیچ راه فرار و پیچوندنی ام نداره [ذهنتو درگیرش نکن] 

رَندی گِیج بزرگ میگه اگه کسی با "عشق" این بها رو بپردازه خدا، کائنات، کارما، آسمون و زمین و هر چیزی که بهش معتقد هستی، ده برابرش رو بهت جوری برمیگردونه که حتی متوجه نشی! اصلا متوجه نشی یهویی چجوری درآمدت داره زیاد میشه بپرسی چرا من حال دلم خوبه! و توام باد کنی تو خودت ولی از نوع قشنگ و درونی، لبخندت واقعیه واقعی، خندت نخودی و پلکانی بالا به پایین و بالعکس و بدون ترس [که خدایا به خیر کن خیلی خندیدیم!]

به این میگن "قانون گردش سعادت" 

یعنی هررررررر پول و درآمدی که بدست میاری ده درصدش مال دیگرانه :) با عشق و محبت اون میزان رو پس بده و پادشاهی کن و متاسفم اینو میگم که اگه این اجاره بها رو نپردازی همه اون منابع انرژی و اعتقادی به طُرق مختلف ازت میگیرنش! یکی با بیماری یکی با نقص فنی ماشین یکی با گم کردن یکی با شکست در معامله و انواع از دست دادنیهای یهویی!

 

+ برای همه یک دنیا سعادت و حال خوبِ این مدلی آرزو میکنم :)

 

پ.ن

الهام گرفته شده از کتاب " سعادت " اثر رندی گیج به نثری خوانا و با خطی خوانا!

به همه اعتقادات و مکاتب و ادیانم احترام میذاریم

از نظر من خوب زندگی کردن و حتی استفاده از رنگ درخت ها و تنفس اکسیژن بها داره و من اینگونه "زکات" می پردازم :)

  • حامد جوون دهه شصتی
  • ۰
  • ۰

آقا بقرآن سلام!! :))))

یعنی اولش خواستم یجوری حرف بزنم که بدونید که میدونم خیلی وقته نیستم و خیلی وقته خیلیا نیستن و کلن همه درگیرن و جاهای دیگه میپلکن و ازین حرفا

ولی جا داره یه دمت گرم مخصوص به دوسه نفر بگم که همچنان اینجا دیدمشون و تو یکماه اخیر بازم خبری ازشون بوده... پرنده سفید (یاسمین) و ساکن خیابان نوزده (مجید) و بی پرده (سحر) ...ایول

سریع برم سر اصل مطلب

یهویی دلم هوای وبلاگ و رفقای قدیمم رو کرد... همونا که نه صدایی ازشون بود نه عکسی نه شماره ای نه لوکیشینی، اما نزدیکی دل ها خیلی زیاد بود و نظرات و ارادت ها چه بسیار و شیرین. که خداروشکر افتخار اینو دارم ازون دوستان ده یازده نفر گلچین شدن و منم بینشون جا شدم و همچنان تصویری و حضوری سعادت دورهم جمع شدن باهاشون رو (هرچند دیر به دیر) دارم

همه میدونید که بیشتر تایم این روزهای ما توی تلگرام و اینستا و واتس آپ (بخاطر فیلتر نبودن البته) میگذره. اینکه دیگه شاید هیچوقت دوران وبلاگ نویسی به حالت سابق و اون شور و حال برنگرده برای من همیشه یک افسوس بجا میذاره! اما تکنولوزی و تغییرات زندگی عصر جدیدی ام نمیشه ازش کناره گرفت

تا قبل از گرم شدن انگشت ها و چونه ی ذهنم برای پرگویی خلاصه کنم که بعد مدتی که حتی رمز ورودم رو یادم رفته بود (!) و بالاخره با سلام صلوات اومدم اینجا دیدم هنوزم دوستانی مثل خودم دلشون هوای قدیم رو کرده و سری زدن و لطف ها داشتن

دوسه نفری پیغام خصوصی بدون آدرس و مشخصات گذاشتن که نتونستم پیگیری کنم

اگه همچنان مفتخر بودم دوستانی از قدیمی ها اومدن اینجارو دیدن پیغام بذارن آدرس پیج ایسنتا یا هرچیزی که میشه باهم در ارتباط بود رو بذارن به دیده منت مشتاقم حداقل از جای دیگه در ارتباط باشیم

در نهایت ایشالله که الحمدلله :))

و منتظرم ببینم دوستان رو

انقد همیشه به رفقام افتخار کردم و ذوق داشتم که یهو دیدین انرژیتون باعث شد دوباره با قدرت برگردم تو رینگ! فراموشم نکنید که یک سامورایی همیشه ساموراییه حتی اگه شمشیرش رو زمین گذاشته باشه! {مثلا یعنی خیلی قوی ام و دست به قلم شم خیلیارو زخمی میکنم }

.

منتظرتونم رفقا :)

  • حامد جوون دهه شصتی
  • ۰
  • ۰

خدایی کنیم...

بزرگ شدم...

تغییر کردم...

چون دیگه نمیترسم! از هیچ چیز و هیچکس

فهمیدم ترس یعنی انجام ندادن کارها یعنی نخواستن! به کرات، تجربه و زندگی بهم ثابت کرد که وقتی یه چیزی یه کاری رو که دلم میخواد انجام بدم و از انجام و اقدام به اون عمل میترسم باعث میشه دست و دلم بلرزه، که با هر منطق و توجیه و بهانه ای ازش دست بکشم، که انجامش ندم...

و این دلیلش فقط ترسه و ترس.

ترس از تغییر شرایط ترس از بهم خوردن حس و حال کنونی ترس از دست دادن یه موقعیت، ترس از عدم سرانجام و «ترس از شکست»

غافل ازینکه شکست یعنی همون ترس و انجام ندادنش

وقتی بعد بیست و هفت هشت سال از زندگیم به خودم و گذشتم نگاه کردم... چه نگاهی! دیدم و فهمیدم خیلی از ترس های زمان و وقت اصلا لزومی نداشته! چون یا اتفاق نیفتادن یا بعداز گذشت فقط دو روز همه چیز عادی شد حتی چیزایی که از دست دادم و فهمیدم اگه بدون ترس انجامش میدادم الان چقدر اوضاع بهتر بود چقدر حس و حالم بهتر میشد و یا بهتر بگم شاید با تمام وجود نخواستم...

آره

بزرگ شدم...

بیشتر ازین نباید و نمیخوام وقت و زمان قشنگ زندگیم رو جای لذت، ترس و نمیخوام و نمیشه پُر کنه! 

پس انجام میدم هر اون چیزی رو که میخوام هر اون چیزی که تو ذهن و قلبمه

بدست میارم هرچیزی که بخوام چون هیچ چیز و هیچ کس و هیچ قدرتی بالاتر از «خدا» نیست

خدا هم بهترینارو برای بنده هاش میخواد. مونده بندش چی بخواد 

و دیگه نمیخوام در درگاه خدا شرمنده باشم و بگم : ترسیدم..! 

همیشه یادم میمونه که: بزرگترین چیزها در دیدگاه من، کوچکترین چیزها برای خداست

پس تغییر دادم تفکرات و عادت های سابقم رو

تغییر دادم سبک زندگیم رو

چون میخوام از بهترین نعمات خدای بزرگ بهره ببرم

 ایمان دارم خدا برعکس ما آدما برای دکور و تزئین چیزی رو آماده نکرده و نگه نمیداره! ناشکری یعنی استفاده نکردن از قدرت لایزالی ک از خودش در ما بندگانش وجود داره


فریاد میزنم با تمااااااااام قدرت و تکرار میکنم: 

خدایا خداوندا سپاسگزارم

که هر روز در هر جنبه ای از زندگی

بهتر و بهتر

سالم و سالم تر

ثروتمند و ثروتمندتر

و قدرتمند و قدرتمندتر میشم

پ.ن

خدای بزرگ خودش وعده داده: بخوان مرا تا استجابت کنم تو را...

خوبه که بدونیم چی میخوایم که نترسیم و ایمان داشته باشیم


  • حامد جوون دهه شصتی
  • ۰
  • ۰

مربیِ دنیا ساز

دخترا، خانوما، مهربونا، عزیزا...

دنیارو شما میسازین! میدونستین؟!

همین شماهای ظریف و حساس، همین شما موجودات به ظاهر ضعیف... اما قوی باطن

نیاز به تعجب نیست چون حقیقت داره فقط باور میخواد و کافیه فیتیله ی احساس رو بدین بالا، همین، همینا!!!

البته که لازمه قبل از هر چیز پنجره ی غرور رو ببندین که از هیچ منفذی نتونه راه پیدا کنه تو دلای قشنگتون...

شما هستین و یه دنیای وانفسا! پر از موجودات به ظاهر قوی، زمخت، فقیره احساسی! یا چمیدونم زورگو منفعت طلب و خیلی صفات دیگه

خب حالا باید چکار کرد؟؟ خیلی ساده س...

همین که شما خودتون باشین کفایت میکنه!

یعنی مراقب باشین مهربونیتون افت نکنه یعنی دلاتون ذره ای رسوب کینه به خودش نگیره یعنی مراقبت از احساستون رو بیشتر کنید...

تو جایگاه دوست جایگاه شیرنی خورده ی طرف، نامزد و یا همسر یک مرد اگر هستین قبل از هر چیز خیلی ساده " دوسش داشته باشین‌ "

نیاز نیست مثل آلارم موبایل بهش یاد آوری کنید و وقتای دلتنگی جملات احساسی بگین!

مهربون، هر روز اگر نشد یه روز درمیون سعی کن بهش افتخار کنی، اینو دوس داشتی جار بزن! سخته؟؟ نتونستی با نگاهت بهش بفهمون، فقط نگاه!

با این کار اون قهرمان زندگیت میشه و همیشه برات مدالی از عشق و امنیت و آرامش میاره... که تا آخر عمر از داشتنش لذت میبری و به راحتی ام تقدیمش نمیکنی!

حتما میدونین که هر قهرمانی یه مربیه خوب داشته و شما مربی های دوس داشتنی و سازنده ی مردهای بزرگ دنیا هستین...

عزیزم، فوت کوزه گریه عشق، انتظار جبران و بازخورد نداشتنه! پس فقط خودت باش و ذات قشنگت رو اجراییت ببخش اونم به صورت علنی!

بعد از این بشین و تغییر زیبای دنیارو ببین، قشنگیه دنیات حق توئه، کمترین سهم توئه

لذت ببر و هر اونچه مهر کاشتی رو درو کن با عشق لقمه بزن. نوووووش جان


 دخترا، خانوما، مهربونا، عزیزا، معلما، مربی های خوش قلب زندگی...

مربیگریتون کم نشه :)

  • حامد جوون دهه شصتی
  • ۱
  • ۰

یا دیگه سوژه ها ناب و داغ نیستن یا من سوژه یابیم کم شده و سرد شدم !

منو اینجوری نبینید ها یه روزگاری کبکبه دبدبه ای داشتم واسه خودم ( آخه این چه لغتیه :|)

دیدین؟؟؟ واسه همین یه خط از حرفای خودمم یه چیزی باید بپرونم و یقه اون قدیمیارم بگیرم که آخه اینا چی بوده ساختین :/

تو صفحه اینستام نوشتم: عکسی برای حرفای تو دلم پیدا نکردم... حالا اینجام باید بنویسم واسه سوژه ها و جرقه های ذهنم واژه پیدا نمیکنم!

میگم نکنه عاشق شدم؟؟؟ [متفکر]

نه آقا نهههههههه اشتباه کردم ببخشید اصن شوخی کردم! این حرفام فقط بدرد تیم خبریه رادیو بلاگیها میخوره!

من خودم دنبال سوژه واسه نوشتنم اونوقت اونا الانه که برسن و مارو سوژه کنن :|

خیلیم چیزیم نیست و شنگولم. آخرین روز خدمت سربازیمم هست دیگه تووووووپ

از اینجا به بعدم خدا بزرگه منم متلاشی! (یعنی کسی ک تلاش های زیاد می کند#)


# منظور نویسنده در اینجا نوشتن پست های جدید است [قسم میخورد حتی]


  • حامد جوون دهه شصتی
  • ۱
  • ۰

سیف الله جوشکار

آقا سیف الله همیشه وقتی میخواست از کارش بگه با ی لبخند ژکوند و گاها مرموزانه میگفت که شغلش جوشکاریه اما درواقع هیچکس ندیده بود که کِی و اصلا تا حالا کجا جوشکاری کرده! مرد مسن و جا افتاده ای که همه بهش احترام میذاشتن و حرفش خریدار داشت. جالب بود، واقعا جالب بود...

چطور میشد باور کرد که حتی یه پینه یا لکه ی سیاه رو دست و لباس این مرد نباشه و جوشکار باشه؟؟! اما اون همیشه از فواید کارش مشتاقانه تعریف میکرد و از درآمدش هم راضی بود. گاهی هر بچه ای رو که می دید میگفت یه روزی اینم محتاج من میشه و به جوشکاری نیاز پیدا میکنه! میگفت اگه من نباشم اینا نمیتونن برن سر خونه زندگیشون!! وجهه مقبول و ظاهر مقدس مآبانه ش و حتی تسبیح دستش باعث شده بود که کمتر کسی بهش شک کنه و سخت بشه حرفاشو باور نکرد یا حتی تصور کرد که دروغگوئه! واقعا حرفاش عجیب بود.

تا اینکه قاطی کردم و گفتم آخه تو چطور جوشکاری هستی؟ اصلا به قیافتون نمیخوره این حرفا!

گفت پسرم باور کن من جوشکارم، فقط طوریه که آدمارو بهم جوش میدم! تا من صیغه عقد رو جاری نکنم که دونفر آدم نمیتونن برن زیر یه سقف!!!!! جوشکارم دیگه. تو باور نمیکنی کارم جوشکاریه؟؟

من: هااااااا؟؟؟ آهان چرا چرا الان دیگه باور کردم :|


  • حامد جوون دهه شصتی
  • ۱
  • ۰


به راستی عشق را چه معنا کنم؟

وقتی تو معلول تمام علت های منی

وقتی تو

مَحرم ترین نامحرم دنیای منی!

عشق اگر عبادت است، تو نیتِ منی

عشق اگر دین است، تو پیامبر منی

عشق اگر نماز است، تو اخلاص منی

عشق اگر روزه است، تو افطار منی

عشق اگر گناه است، تو توبه ی منی

عشق اگر اعتیاد است، تو جنس منی

عشق اگر بیماری است، تو دوای منی

عشق اگر درد است، تو درمان منی

عشق اگر موسیقی است، تو ساز منی

عشق اگر کتاب است، تو مفهوم منی

عشق اگر متن است، تو عنوان منی

عشق اگر شعر است، تو شاه بیت منی

عشق اگر قلم است، تو جوهر منی

عشق اگر اقتصاد است، تو سرمایه ی منی

عشق اگر سیاست است، تو رهبر انقلاب منی

عشق اگر خوراک است، تو نان شبِ واجبِ منی

عشق اگر فقر است، تو قناعت منی

عشق اگر جنگ است، تو شجاعت منی

عشق اگر اقیانوس است، تو ساحلِ دنج منی

عشق اگر آسمان است، تو رنگین کمان منی

عشق اگر کاخ است، تو پنت هاوس منی

عشق اگر خانه است، تو ستون منی

عشق اگر تصمیم است، تو اراده ی منی

و عشق اگر در وجود آدم است، تو نفس منی...

می بینی ماه من؟ تو در همه جا چراغ روشنایی برای تاریکی های زندگیِ منی


و اما

عشق...

اگر نام کوچک توست

پس

من چقدررررر بزرگ عاشق توام



+ تقدیمی :)
  • حامد جوون دهه شصتی
  • ۰
  • ۰



سلام به همه ی دوستان و همراهان عزیز رادیوبلاگیها

به منظور تعامل بیشتر و ایجاد شور و نشاط در وبلاگستان ، به بهانه ی جشن باستانی سپندارمذگان ، روز عشق و مهرورزی ، مسابقه ای ترتیب دادیم با عنوان " عشق نام کوچک توست " .

از این رو از علاقمندان درخواست میشه از تاریخ یکم تا چهارم اسفندماه آثار نوشتاری خودشون رو در ارتباط با موضوع عنوان شده در وبلاگ شخصیشون به ثبت برسونن و لینک مربوط به نوشته رو برای ما ارسال کنند . 

در نهایت آثار منتخب توسط هیئت داوران معرفی و در ویژه برنامه ی جشن اسفندگان رادیوبلاگیها در قالب یک پادکست منتشر خواهد شد. .پیشاپیش از حمایت و همکاری همه ی دوستان سپاسگذاریم و امید داریم با مشارکت همگی نتیجه ی مطلوبی بگیریم .لطفا با به اشتراک گذاشتن بنر مسابقه در وبلاگها و صفحات اجتماعی خودتون ما رو در اطلاع رسانی بهتر یاری کنید .   


برای شرکت در مسابقه لینک نوشته اتون رو به آی دی زیر ارسال کنید . 

@pelake23


  • حامد جوون دهه شصتی
  • ۱
  • ۱

آرامش خاص

راستش را بخواهید چند سالی می شود راه رسیدن به  آرامش را جسته ام ...

برخلاف تمام بدست آوردنیهای ملزوم به تلاش، این یک قلم نیاز به تلاش خاصی نداشته و ندارد! کافیست اول صبح که از خواب بیدار می شویم بدنبال کنترل نباشیم!!!

در عوض کنترل اوضاع زندگی را در دست گرفته و کتابی باز کنیم و سطر به سطر بخوانیم. یک استکان چای خوش رنگ کنار پنجره ی اتاق به همراه دفترچه ی کوچک یادداشت، تماشای منظره ی بیرون، حتی کوچه های تنگ و ترش و شلوغ. قاچ کردن میوه ای تازه، گپی مختصر با دوستان مجازی، جنب و جوش و یک نرمش ملایم فیزیکی، گشتی در لیست مخاطبین و تماس با یک دوست قدیمی و خاطره ساز که مدتهاست از او بی خبری...

اوممممممم هم از سنت هم از مدرنیته در آرامش خاص و دلنشینم گنجانده شده اما آدم همیشه باید نقاط منفی و تو مُخی را از زندگیش حذف کند. آرامش گاهی یعنی نبود و نشنیدن حوادث و افعال منفی، حتی سرگرمی و دروغ های مصلحتی! یعنی طعم گَس سیاست و تحلیل و تفسیرهای به رای را نچشیدن!!


آرامش مدنظر و خاص وجودم را درک کردید؟؟؟ اصلا بگذار رازش را با شما در میان بگذارم

من

آرامشم را

مدیون " تلویزیونم" هستم! چون همیشه خاموش است :)

  • حامد جوون دهه شصتی
  • ۱
  • ۰

سلام به دوستان جان

بی مقدمه بگم ازینکه هنوزم حس و حال نوشتن رو دارم خوشحالم ازینکه هنوزم شماهارو دارم خوشحالم :)

یخورده با فضای اینجا غریبی میکنم ولی مطمئنم بزودی راه میفتم