جوونای دهه شصتی

خدایا گناهکارم میدانم... اما تو از من بگذر، گناه دارم!

۱ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

  • ۱
  • ۰

یا دیگه سوژه ها ناب و داغ نیستن یا من سوژه یابیم کم شده و سرد شدم !

منو اینجوری نبینید ها یه روزگاری کبکبه دبدبه ای داشتم واسه خودم ( آخه این چه لغتیه :|)

دیدین؟؟؟ واسه همین یه خط از حرفای خودمم یه چیزی باید بپرونم و یقه اون قدیمیارم بگیرم که آخه اینا چی بوده ساختین :/

تو صفحه اینستام نوشتم: عکسی برای حرفای تو دلم پیدا نکردم... حالا اینجام باید بنویسم واسه سوژه ها و جرقه های ذهنم واژه پیدا نمیکنم!

میگم نکنه عاشق شدم؟؟؟ [متفکر]

نه آقا نهههههههه اشتباه کردم ببخشید اصن شوخی کردم! این حرفام فقط بدرد تیم خبریه رادیو بلاگیها میخوره!

من خودم دنبال سوژه واسه نوشتنم اونوقت اونا الانه که برسن و مارو سوژه کنن :|

خیلیم چیزیم نیست و شنگولم. آخرین روز خدمت سربازیمم هست دیگه تووووووپ

از اینجا به بعدم خدا بزرگه منم متلاشی! (یعنی کسی ک تلاش های زیاد می کند#)


# منظور نویسنده در اینجا نوشتن پست های جدید است [قسم میخورد حتی]


  • حامد جوون دهه شصتی